جدول جو
جدول جو

معنی رنج کش - جستجوی لغت در جدول جو

رنج کش
رنجبر، زحمت کش
تصویری از رنج کش
تصویر رنج کش
فرهنگ فارسی عمید
رنج کش
(لَ گَ)
زحمت کش. (ناظم الاطباء). آنکه متحمل مشقت و محنت باشد. رنجبر:
که زیبد بر آن هر دو تن مهتری
همان رنج کش باشد و لشکری.
فردوسی.
، ستمکش، تنگدست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنجش
تصویر رنجش
کدورت، دل آزردگی، رنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنج کشیدن
تصویر رنج کشیدن
رنج بردن، تحمل سختی و مشقت کردن، زحمت کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شن کش
تصویر شن کش
وسیله ای دسته دار با دندانه های فلزی برای هموار ساختن زمین
فرهنگ فارسی عمید
(گُ هََ دَ / دِ)
نویسنده و محرر. (آنندراج). نشان کننده حروف و علامات و رسم کننده خطوط. (ناظم الاطباء) :
بسوی کاتب اعمال بانگ برزد و گفت
که ای رقم کش کردار خوب و زشت عباد.
عرفی شیرازی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب رقم طراز و رقم کار ذیل رقم شود، محوکننده و حک کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ جِ)
آزردگی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رنجیدگی، اندوه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دلتنگی. ملالت. (ناظم الاطباء). ملال.
- رنجش آمیز، آمیخته به ملالت و اندوه: رفیق این سخن بشنید و بهم برآمد و برگشت و سخنهای رنجش آمیز گفتن گرفت. (گلستان).
، خشم. قهر. غضب، محنت. مشقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
باروت تفنگ که در سوراخ تفنگ ریخته و آتش دهند و به فارسی چاشنی گویند. این لفظ هندی است. (از آنندراج) ، برق توپ آتشین، طبق ظریف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ تَ)
تحمل مشقت و سختی کردن. تعب و زحمت را متحمل شدن. زحمت کشیدن. رنج بردن. مقاسات. (دهار). تکلف. بخشم رنج چیزی بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی) :
کشیدی ورا گفت بسیار رنج
کنون برخور ای رنج دیده ز گنج.
فردوسی.
این آزادمرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است و رنجهای بزرگ کشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 286). و خواجه اسماعیل رنجهای بسیار کشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). خوارزمشاه را رنج باید کشید. (تاریخ بیهقی ص 355).
دل بیش کشد رنج چو دلبر دو شود
سر گردد رنجور چو افسر دو شود.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(رَ)
این کلمه در هندوستان به بعضی از روحانیون اطلاق میشود. رجوع به ماللهند ص 45 س 17 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ /تِ)
دشنامی است. (یادداشت مؤلف) :
ای ریش کش شهابک مأبون هزار تیز
در ریش آن پدر که تو هستی ورا پسر.
سوزنی.
، آنان که ریش مردم را می کشند:
کوسۀ کم ریش دلی داشت تنگ
ریش کشان دید یکی را به جنگ
گفت رخم گرچه زجاجی وش است
ایمنی از ریش کشان هم خوش است.
؟ (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رخت کشنده. که رخت و اثاث بکشد. که اسباب و لباس بکشد. حامل رخت، ستور بارکش. (ناظم الاطباء). نقلیه. (یادداشت مؤلف) : در این نزدیکی چشمه ای است و گازری هر روز به جامه شستن آید و خری رخت کش اوست هر روز در آن مرغزار می چرد. (کلیله و دمنه) ، مسافر. (ناظم الاطباء). کنایه از مسافر. (آنندراج) :
براهی که خواهم شدن رخت کش
ره آورد من بس بود راه خوش.
نظامی.
تا بهر جا که رخت کش باشند
خلق را خوش کنند و خوش باشند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
رمّال. (ملخص اللغات حسن خطیب). رجوع به رمال و رمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لِ)
رشک کشته. آنکه از رشک کشته شود. (آنندراج) :
مرحمت های درد اگر این است
می شود رشک کش دوایی چند.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ / رِ)
غوک. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). وزغ. به طبری بک خوانند و با واو بدل شود. (انجمن آرا) (آنندراج). وزق و غوک، و بعربی ضفدع خوانند، و بعضی به کسر رای بی نقطه گفته اند. غنجمرش. غنجموش. (برهان قاطع). در فرهنگ رشیدی آمده: غنجرش غوک باشدو بعضی غنجموش نیز گفته اند. شاعر گوید:
همچو شیرم روز و شب اندر غرش
ذکر نامت میکنم چون غنجرش.
- انتهی.
ظاهراً غنجموش است. اسدی در لغت فرس ص 171 آرد: ’چغز، غوک بود و به تازی غنجموس (با سین مهمله) گویندش’ و قول شاعر گمنامی که رشیدی از او شاهد آورده نیز مستند نتواند بود، چه احتمال قوی میرود که او خود کلمه را مصحف خوانده بنظم درآورده است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ /دِ)
آنکه خنجر کشد. خنجرکشنده:
کجا رای پیران لشکرکشش
کجا گشته آن ترک خنجرکشش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(پَ جَ / جِ کَ / کِ)
نوعی نان برشته و نازک. قسمی نان گرده
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ)
رسن کشنده. کشندۀ طناب. آنکه سر طناب گیرد و بجایی کشد:
آن رسن کش به لیمیاسازی
من بیچاره در رسن بازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رنجک
تصویر رنجک
هندی چاشنی (باروت تفنگ که در سوراخ تفنگ ریخته آتش دهند)
فرهنگ لغت هوشیار
کارگری که در ساختمانها درزهای آجرها و سنگهایی را در نمای بنا بکار رود باسیمان ساروج و مانند آن پر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنجر کش
تصویر خنجر کش
دشنه کش خنجر کش اشتار کش خنجر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجه کش
تصویر پنجه کش
نوعی نان برشته و نازک قسمی نان گرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
ملامت، دلتنگی، آزردگی
فرهنگ لغت هوشیار
زحمت کشیدن مشقت کشیدن، درد کشیدن تحمل درد کردن، اندوه خوردن غصه خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شن کش
تصویر شن کش
حمل کننده شن و ماسه
فرهنگ لغت هوشیار
هن کش کسی که با دیگری قهر است ولی بوسایلی سعی میکند توجه او را جلب و باوی آشتی کند
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ نَّ. کِ))
کسی که با دیگری قهر است ولی به وسایلی سعی می کند توجه او را جلب و با وی آشتی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
((رَ جِ))
دلتنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنجش
تصویر رنجش
زحمت
فرهنگ واژه فارسی سره
آزردگی، تاذی، دلتنگی، رنجیدگی، شکراب، کدورت، ملال، ملالت، ناراحتی، نقار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تابوت حمل مرده
فرهنگ گویش مازندرانی
هر چیزی که به هنگام خواب بدن را بپوشاند، ملحفه، لحاف –
فرهنگ گویش مازندرانی
نان بربری که در تنور پخته شود و آثار پنجه ی نانوا بر روی آن
فرهنگ گویش مازندرانی